سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطرات زیارت رضوی

جهان جسم است و لبخند تو بر جسم جهان جانی
تو تفسیر رسای سوره های ناب قرآنی
مرا از چشمه ی احسان خود سیراب کن امشب
دل دریایی ام خشکیده از غم چون بیابانی
ببین این ابر ها هم شوق پابوس تو را دارند
اگر بر مشهدت گهگاه می بارند بارانی
چه تصویری لطیف آورده ای! زیبا و شور انگیز
حرم مانند حوض نور و هر گلدسته گلدانی...
مرا هم از کمند صید این دنیا ضمانت کن
به آهو ها بگو امشب پناه آورده انسانی
...
دلت گرم و سرت خوش باشد ای شاعر که بعد از مرگ
تو مشتی خاکی اما مشتی از خاک خراسانی* 

------------------------------------------------

*  دل خوش به همینیم که وقتی که بمیریم

خاکیم ولی خاک خراسان شماییم (سید حسن سیدی)


[ دوشنبه 92/7/29 ] [ 11:54 عصر ] [ کانون پرورش فکری استان قم ]

و باد

قاصدی ست

که نجواهای غریبانه ی کبوتران را 

به گوش ابر می رساند

کبوترهایی 

که به ضیافت خورشید گنبدت خوانده ای

و ابرها 

که به گریه می افتند 

بهاری

از گل های پارچه ای 

بر ضریحت 

جوانه میزند.

«زهرا مرادی نعمت »


[ سه شنبه 92/6/26 ] [ 9:56 عصر ] [ کانون پرورش فکری استان قم ]

زیارت‌مان تمام شده بود. به سمت کفشداری حرکت می‌کردیم. به ساعت دیجیتالی که  به یکی از ستون‌ها زده شده بود نگاه کردم. ساعت 2 صبح بود. خیلی خسته شده بودم و به فکر کفشدارها بودم. تا این موقع بیدار  بودند ولی اثری از خستگی در آن‌ها نبود. صدای پدرم مرا از فکر بیرون آورد. دنبال کلید مهمان‌خانه می‌گشت و از من خواست تا  در جیب‌هایم را بگردم اما چیزی پیدا نکردم. فکر اینکه مجبور شوم در میان صحن‌ها و مسیر آمدن به دنبال کلید بگردم مرا آزار می‌داد که ناگهان پدرم گفت:«شاید در مسیر افتاده باشد. باید به دنبال آن بگردیم. من صحن امام خمینی«ره» را می‌گردم. تو هم اطراف حوض را بگرد. شاید موقع وضو گرفتن آنجا افتاده باشد. قرارمان کنار کفشداری 15». با بی‌حوصلگی حیاط را می‌گشتم. خیلی‌ها خواب بودند. اما حرم هنوز بیدار بود و به صدای بیداران گوش می‌کرد. انگار تا وقتی کسی بیدار باشد او هم بیدار می‌ماند. خادمان و خدمتگذاران شاداب بودند. صدای خش خش جارو مرا به سمت خود کشاند. صدا از پارکینگ می‌آمد. خدمتگزاران در حال  تمیز کردن آنجا بودند. با دیدن آن‌ها از اینکه در موقع پیاده شدن از ماشین پاکت کلوچه‌ام را روی زمین انداخته بودم خجالت کشیدم. جلو رفتم و از آن‌ها  تشکر کردم. در دلم به خدمتگزاران و خادمان حسودی می‌کردم و حسرت حال و هوایشان را می‌خوردم.

کلید را فراموش کرده بودم و دیگر از فکر آن بیرون آمده بودم. چشم‌هایم  باز شده بود و دیگر خستگی در آن‌ها دیده نمی‌شد. چیزی پیدا نکردم و در حال  برگشت به کفشداری بودم. اما در عوض امشب حال خوبی پیدا کردم. به کفشداری نزدیک می‌شدم. از چهره پدرم معلوم بود که او هم چیزی پیدا نکرده بود. بی‌اختیار دستم را در جیبم کردم و ناگهان صدای برخورد کلیدها به هم را شنیدم. چه شبی بود. خیلی چیزها یاد گرفتم.

 

محمد مهدی نجفی -قم

                                                                   قلبم در حرمت گم شده و پیدا نمیشود.


[ شنبه 92/6/23 ] [ 4:46 عصر ] [ کانون پرورش فکری استان قم ]

همزمان با میلاد بانوی روشنی برگزیدگان اولین جشنواره خاطرات زیارت رضوی ،خاطره سازان یک روز به یاد ماندنی دیگر شدند. 


[ یکشنبه 92/6/17 ] [ 12:7 صبح ] [ کانون پرورش فکری استان قم ]

تا آسمانت را کمی در بر بگیرد

یک شهر باید عشق را از سر بگیرد

 

گنجایش ات در سینه این خاک‏ها نیست

باید تو را دستان پیغمبر بگیرد



هر کس مزار مادرش را آرزو کرد

باید سراغش را از این دختر بگیرد

 

بانو رهایی را نمی‏خواهم که ننگ است

بی‏ جذبه مهرت کبوتر پر بگیرد

 

قلب مرا از سینه‏ ام بردار نگذار

دار و ندارم را کس دیگر بگیرد

 

دلواپس اما دلخوشم شاید که دستت

دست مرا هم لحظه آخر بگیرد

 

فاطمه نوری


[ جمعه 92/6/15 ] [ 12:25 عصر ] [ کانون پرورش فکری استان قم ]

مثل این بود که تمام شهر و حتی خورشید نور خود را از حرم میگرفت . واقعا که زیبا بود ...

آرزو زمانی -کرج

خورشید


[ جمعه 92/6/15 ] [ 11:55 صبح ] [ کانون پرورش فکری استان قم ]

همیشه آرزو میکنم که در هیچ کجای ایران کسی نباشد که تا به حال به زیارت امام رضا (ع) نرفته باشد .

امیرحسین بیگلرزاده -خراسان رضوی

 مثل آفتابگردان به سوی هشتمین خورشید


[ شنبه 92/6/9 ] [ 12:57 صبح ] [ کانون پرورش فکری استان قم ]
   1   2      >
درباره وبلاگ

کانون پرورش فکری استان قم
دبیرخانه جشنواره خاطرات زیارت رضوی
امکانات وب
بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 10
کل بازدیدها: 82161